حس خوب طلبه گی


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        


سلام دوستان طلبه ازتون تشکر میکنم که از وبلاگ من دیدن کردین. نمیخام شعار بدم پس خیلی خلاصه بیان میکنم طلبه بودن واقعا حس خوبی داره چون باعث شده از دنیای خسته کننده ای که قبلا داشتم بیام بیرون و شورو نشاط جدید و معنوی رو تجربه کنم واز خدا شاکرم و امیدوارم بتونم لیاقت سرباز بودن امام زمان و رهبر عالی مقام رو داشته باش. ومن الله التوفیق



جستجو


 



اوضاع کنونی بسیار شبیه جنگ احزاب است در این شرایط افراد سست ایمان اظهار باس و خود کم بینی میکنند

„رهبر انقلاب شب کذشته در دیدار رمضانی دانشجوبان:سخن اصلی من به دانشجویان تقویت ایمان است زیرا تنها با ایمان می توان دردر مشکلات مبارزه و مجاهدت کرد

امروز همه ی زورکویان مقابل جمهوری اسلامی صف ارایی کرده اند

ذر این شرایط افراد سست ایمان اظهار باس و خود کم بینی میکنند اما افراد با ایمان هر قدر شرایط سخت تر شود قوی تر می ایستند„

12 تیر 1395

موضوعات: محرم  لینک ثابت
[یکشنبه 1395-04-13] [ 10:52:00 ب.ظ ]




ای حسین (ع)پدر ومادرم(عزیزترین عزیزانم)به فدایت

سه شنبه هفتم محرم الحرام سال62 هجری قمری

1-در روز هفتم محرم عبیدالله بن زیاد ضمن نامه ای به عمربن سعد از وی خواست تا باسپاهیان خود بین امام حسین و یاران و آب

فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد عمربن سعد بدون فاصله"عمروبن حجاج"را با500 سوار در کنار شریعه

فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین(ع) ویارانش به آب شدند

2-در این روز مردی به نام"عبیدالله بن حصین ازدی"که از قبیله “بجیله"بود-فریاد برآورد:ای حسین:این آب را بسان رنگ آسمانی

نخواهی دید!بخدا سوگند که قطره ای از آن را نخواهی آشامید. تا از عطش جان دهی!امام (ع) فرمودندخدایا او را از تشنگی بکش و

هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده

حمید بن مسلم میگوید:بخدا سوگند پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری

نیست  دیدم که عبیدالله بن حصین آنقدر اب می آشامید تا شکمش بالا می آمدو آن را بالا می آوردو باز فریاد می زد العطش!باز

آب میخورد ولی سیراب نمیشد چنین بود تا به هلاک  رسید.

موضوعات: محرم  لینک ثابت
[شنبه 1393-08-10] [ 09:05:00 ب.ظ ]




ای اباعبدالله الحسین من به درگاه خداتقرب می جویم وبه درگاه رسولش و به حضرت امیرالمومنین و حضرت

فاطمهوحضرت حسن وبه حضرت توقرب می طلبم بواسطه محبت و دوستی تو


دوشنبه ششم محرم الحرام سال 61هجری قمری

1-در این روز عبیدالله بن زیاد نامه ای برای عمربن سعد فرستاد که:من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره وپیاده

تورا تجهیز کرده ام.بدان که هرروز و هرشب گزارش کار تو برای من می آید

2-در این روز حبیب بن مظاهر اسدی به امام حسین(ع)عرض کرد:یابن رسول الله!در این نزدیکی طائفه ای از

بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهیدمن به نزد آنها بروم و آنها را بسوی شما دعوت نماییم.

امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه نزدآنهارفت و به آنان گفت:بهترین ارمغان را برایتان آورده

ام.شما را به یاری پسر رسول خدادعوت میکنم.او یارانی دارد ک هرکدام بهتر از هزار مرد جنگی استوهرگز او

را تنها نخواهند گذاشت.عمربن سعد او را بالشکری انبوه محاصره کرده چون شما قوم من هستید شما را به این راه

خیر دعوت میکنم…

در این هنگام مردی از قبیله بنی اسد که او را عبالله بن بشیر می نامیدند برخاست و گفت:من اولین کسی هستم که

این دعوت را میپذیرم.

3-سپس مردان قبیله که تعدادشان به90 نفر میرسید برخاستندوبرای یاری امام حسین(ع)حرکت کردند.در این میان

مردی مخفیانه عمربن سعد را آگاه کردو او مردی به نام ارزق را با400سواربه سویشان فرستادآنان میان راه با هم

درگیر شدند درحالی که فاصله چندانی با امام حسین(ع)نداشتند.هنگامی که یاران بنی اسد دانستند تاب مقاومت

ندارند در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند.حبیب بن مظاهر به خدمت امام(ع) آمدو جریان را

بازگو کرد.امام علیه السلام فرمودند:“لا حول ولا قوه الا بالله”

موضوعات: محرم  لینک ثابت
[جمعه 1393-08-09] [ 07:37:00 ب.ظ ]




یاابا عبدالله الحسین مصیبت توبرما و بر همه اهل اسلام وآسمان بزرگ وسهمگین است

خدالعنت کند امتی را که بنای ستم و بیداد رابنیان نهادند

یکشنبه پنجم محرم الحرام سال61 هجری قمری

1-در این روزعبیدالله بن زیاد شخصی بنام"شبث بن ربعی"را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا

گسیل داد.

2-عبیدالله بن زیاد در این روز دستور داد تاشخصی بنام"زجربن قیس"بر سر راه کربلا

بایستدوهرکسی را که قصد یاری امام حسین علیه السلام داشته وبخواهد به سپاهامام ملحق شود به قتل

برساند.همراهان این مرد500نفر بودند.

3-در این روز باتوجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه السلام

صورت گرفت.مردی به نام"عامربن ابی سلامه"خودرا به امام علیه السلام رساندوسرانجام در کربلا

در روزعاشورابه شهادت رسید.

موضوعات: محرم  لینک ثابت
[پنجشنبه 1393-08-08] [ 11:25:00 ق.ظ ]




شنبه چهارم محرمالحرام سال61هجری قمری

درروز چهارم محرم عبیدالله بن زیاد مردم کوفه را درمسجدجمع کرد وسخنرانی نمودوضمن آن مردم را برای

شرکت در جنگ با امام حسین علیه السلام تشویق وترغیب نمودوفتوای شریح قاضی را مبنی بر مباح بودن

خون امام حسین علیه السلام خواند ودستورداد تاهمه راه های ورودی و خروجی کوفه راببندند.

به دنبال آن13هزار نفر در قالب4 گروه که عبارت بودند از:

1-شمربن ذی الجوشن باچهارهزار نفر

2-یزید بن رکاب کلبی بادوهزار نفر

3-حصین بن نمیر باچهار هزار نفر

4-مضایربن رهینه مازنی با سه هزار نفر

به سپاه عمربن سعد پیوستند."نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است”

موضوعات: محرم  لینک ثابت
[چهارشنبه 1393-08-07] [ 05:05:00 ب.ظ ]




سلام بر تو ای حسین ای فرزند رسول خدا

ای فرزند امیر مومنان و فاطمه سرور بانوان

سلام خدا برای همیشه تا هستیم و تا شب و روز باقی است

جمعه سوم محرم الحرام سال61 هجری قمری

1-“عمربن سعد"یک روزپس از ورود امام (ع)* به سرزمین کربلا یعنی روزسوم محرم باچهار هزار سپاهی

ازاهل کوفه وارد کربلا شد

2-امام حسین(ع) قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش درآن واقع میشد را از اهالی نینواوغاضریه به شصت

هزار درهم خریداری کردو با آنهاشرط کردکه مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوار او را تا سه روز

میهمان کنند

3-در این روز"عمربن سعد” مردی بنام"کثیربن عبدالله"که مرد گستاخی بود-را نزد امام فرستادتاپیغام او را به

حضرت برساند.کثیربن عبدالله به عمربن سعد گفت: اگر بخواهید حسین را در همین ملاقات به قتل میرسانم عمر

نپذیرفت وگفت:فعلا چنین قصدی نداریم.

هنگامی که وی نزد خیام رسید"ابوثمامه صیداوی"نزد امام حسین(ع)بود.همین که او را دیدرو به امام عرض

کرد:این شخص که می آیدبدترین مردم روی زمین است.پس سراسیمه جلو آمد وکفت شمشیرت را بگذار و نزد

امام برو او قبول نکرد.

ابوثمامه گفت:پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی بازم قبول نکرد

ابوثمامه کفت:به من بگو تا پیامت را به امام ابلاغ کنم تو مرد زشتکاری هستی و من نمیگذارم برامام وارد شوی

او قبول نکرد

سر انجام عمرسعد بافرستادن پیکی دیگر از امام پرسید:برای چه به اینجا آمده ای؟حضرت در جواب

فرمود:"مردم کوفه مرادعوت کرده اند وپیمان بسته اند.بسوی کوفه میروم واگر خوش ندارید باز میگردم….”


♣منبع:تاریخ طبری جلد5-ارشادشیخ مفید جلد2♣

 

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات: محرم  لینک ثابت
[سه شنبه 1393-08-06] [ 04:28:00 ب.ظ ]




سلام بر تو ای خون خدا ای تنهای مظلوم

پنج شنبه دوم محرم الحرام سال61 هجری قمری

1-وقتی امام حسین به کربلا واردشد عالم بزرگوار"سیدبن طاووس"نقل کرده اند چون به کربلا رسید پرسید

نام این سرزمین چیست؟همینکه نام کربلا را شنید فرمود:این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و

جایگاه قبور ماست این خبر را جدم رسول خدا (ص) به من داده است

2-در این روز"حربن یزیدریاحی” ضمن نامه ای “عبیدالله بن زیاد"را از ورود امام(ع)به کربلا آگاه نمود.

3-در این روز امام (ع)به اهل کوفه نامه ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه که مورد اعتماد حضرت بودندرا از

حضور خود در کربلا آگاه کردولی  افراد ستمکار سفیر امام را به  شهادت  رساندند.زمانی که خبر شهادت

قیس سفیر خود را شنید حضرت گریست واشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:خداوندا!برای ما و شیعیان

ما در نزد خود قرارگاه والایی قرارده وما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن.که تو بر هر کاری توانایی.

موضوعات: محرم  لینک ثابت
 [ 03:59:00 ب.ظ ]




چهارشنبه اول محرم الحرام سال61 هجری قمری

منزل قصربنی مقتال

امام حسین در این منزل خیمه ی عبیدالله بن حرجعفی رادیدند.

امام حجاج بن مسروق که یکی از همراهانشان بود رافرستادواز عبیدالله بن حرجفعی خواست که به او

بپیوندد.ام او عذر آوردوتنها گفت:حاضرم اسبم رابدهم.امام هم فرمود که نیازی به اسب تو نداریم واو اینگونه

از فیض شهادت محروم ماند.

وگفته اند که خود امام به خیمه او رفته وطلب یاری کرده که عبیدالله گفت:بخدا میدانم که هرکس باتو باشد

سعادتمند میشود ولی نصرت من تورا ازقتال بادشمن باز نمیداردودر کوفه یاوری نداریدولی اسبم که ملحفه

نام دارد و یکی از بهترین اسبهایم است را میدهم و امام فرمودند حال که تو ما را یاری نمیکنی نیازی به

اسب تو نداریم.♣اما نصیحتی میکنم:اکر میتوانی به جایی برو که صدای مارانشنوی و مقاتله مارا نظاره گر

نباشی بخدا سوگنداگر کسی بانگ ما را بشنود و به کمک نیاید خدا او را با صورت در آتش افکند.♣

♣♣اواخر شب امام سوار بر اسب به خواب فرو رفت و بعد از بیدار شدن فرمودند"انا لله و انا علیه راجعون و

الحمدالله رب العالمین”

علی اکبر (ع):رو به پدرکرد و فرمود جانم به فدایت پدر حمد خدا کردی وآیه استرجاع خواندی علت چیست؟

امام حسین(ع)فرمود:پسرم در خواب شخصی را سوار بر اسب دیدم که میگفت این قوم سیر میکنند اجل

هم پشت سر اوست  دانستم که خبر مرگ ماست.

علی اکبر فرمود: ای پدر ایا ما برحق نیستیم؟

امام فرمودند:ما بر حقیم”

“علی اکبر(ع)فرمود:پس ما را باکی از مرگ نیست که بمیریم و برحق باشیم”


موضوعات: محرم  لینک ثابت
 [ 03:56:00 ب.ظ ]
1 2